اندر امیدوارى

ساخت وبلاگ
درونم از ماجرایی غوغاست که هیچ ربطی به امروز و دیروز و این نزدیکی ها ندارد... و چنان پیچیده و گنگ است که کلامی ازش گفتن تنها لوثش می کند و بس... 
اما سکوت در مقابلش هم تنها زجریست مدام که سایش روح است...
اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 295 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

احمد جان،  بیا... بیا و به من نشان بده که مروت زنده است... که همدلی... که لبخند هنوز معنا دارد... من دیگر نمی توانم فریاد بزنم... دیگر نمی توانم به بوی کاج در روز برفی فکر کنم... به کمونیست های خوش قیافه. به عشق.... من خسته ام...  بیا و بگوجوان ها هنوز می خندند با یار دبستانی قهقهه می زنند... بگو در خیابان به هم لبخند می زنند و دانشجوها خودشان را نمی کشند... بگو همه از بوی سنگک مستند و آوای شعر... بگو زنده اند... اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 251 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

من باید فراموش کنم... من باید رها کنم...

من باید ببخشم و یادم برود تمام داستان های چرت چهارده سالگی ام را...!

اَه... من باید آدم بهتری باشم

اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 288 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

حالا... دقیقاً در همین لحظه که سرم گیج میره... و چه خوب و ناب گیج می ره... تنها به این فکر می کنم که زبان مادریم از بیان احساساتم عاجزه... و خب صد البته که زبان دیگری رو انقدر خوب بلد نیستم که بتونه این خلاء رو پر کنه...

اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

نمی شه اسمش رو عادت گذاشت... این یه تمرین ذهنی بود روزگاری که حالا شده بلای جون... روزگاری بازی با روزها وتاریخ ها، حوادث و آدم ها یک تلاش بود برای هیجان دادن به زندگی... امروز اما...  وایمیسته جلوی سینک ظرف شویی آشپزخونه و به پنجره سرتاسری جلوش خیره میشه... خیره ای که تنها یه منظره برفی و هاله ای سفید میبینه نه بیشتر و تمام کلاغ هایی که کز کرده ان رو لبه ی حیاط همسایه فقط نقطه های سیاهن... داره فکر می کنه به ۱۵ بهمن. به ۱۵ بهمن ها به ۱۵ بهمن دو سال قبل روی سقف ساختمان نیمه کاره و سرما و هیجان و ترس... به ۱۵ بهمن پارسال، به صف سینما و سرما و استخوان درد... به این که حوادث با تاریخ هاشون تو ذهنش مونده و نمی تونی بهشون پشت کنه. به این که ترسناکه با خاطره ها زندگی کردن... به ۱۴ بهمن حتی فکر می کنه؛ دنیا که موهای پرکلاغیش توی باد بازی می کنه و احمد فقط نگاهش می کنه... به ۱۶ بهمن  سه سال پیش فکر می کنه... میلرزه و سرشو میگیره بین دستاش... با خودش میگه باید رها کنی این همه فکر کردنو... این همه روزهای گذشته و اتفاقای صاحاب مرده... صبح یادش میاد؛ این یا اتفاق نیست یا اگر اتفاق باشه واقعاً عجیبه... احمد دقیقاً و دقیقاً یک سال کامله که این موزیک “خبری نیست” رو گوش نداده بود و یه قانونی داره واسه خودش که تو یه خیابون های خاصی، یه آهنگ های خواصی رو گوش می ده... حالا امروز چرا باید وقتی دقیقاً اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 263 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

شما چه می دانید هراس از دست دادن را؟
من هم تنها و تنها کمی از آن می دانم. به اندازه توان خودم... تا یک جایی هراس آورست و عجیب 
از جایی به بعد تنها غم انگیز است...
دلم برای همه تان تنگ می شود که من را در زمانی که بیشتر از همیشه به بودنتان نیاز داشتم رها کردید.
امیدوارم یک روزی در یک لحظه ی خیلی خیلی گذرا از زندگیتان به یاد من هم بیفتید و حداقل یک لبخند محو بزنید...
تا به حال حتی آرزویی اینقدر حقیرانه نداشته ام... :))
اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

بارها گفته ام... باز هم می گویم. خیابان انقلاب من را ناراحت میکند...خیلی زیاد و آهنگ های انقلابی ایتالیایی گوش دادن در تمام مسیر انقلاب تا خانه بدترش میکند... این مترو لعنتی سراپا ماتم است... نقطه امن من بالای تپه ملّی است جایی که کاج های فراوان دارد و تمام برادران نداشته ام از فراز آن پیدا هستند... جایی که می توان با آرامش سوگواری کرد و میوه ی کاجی را ساعت ها در میان انگشتان چرخاند.   و با وجود آن که هیچ کس نیست می توان احساس دلگرمی کرد از حضور تمام آشنایان به ظاهر بیگانه... نقطه ی امنم تنها چیزیست که باقی میماند سال ها و سال ها... اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

شاید کمبودتان، نبودن اینستاگرام، یا شاید خیلی چیزهای دیگر که خودم هم نمی دانم، باعث می شود بیشتر از قبل به این جا پناه بیاورم... 

این جا آرام است و اطمینان بخش تنها کلمه لازم است. آن چیزی که فراوون دارم.

این جا را دوست دارم... چند روز گذشته، تمام نوشته هایش را بارها مرور کرده ام. راضیم از هرچه گفته ام ... می خواهم آنچه باقی مانده است را فریاد بزنم. با تمام وجود ناگفته هارا بلند، بلندتر از همیشه بگویم...

اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 221 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

امشب یک لاکی در کیفم داشتم. کشیدمش و به خاطر آوردم دقیقاً ۲۲ بهمن دو سال قبل، اولین لاکی زندگی ام را تجربه. با عزیزترینم...

اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 221 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08

اگر جرئتش را داشتم، تنها اگر کمی شجاع بودم، تمام دوستانم را وادار می کردم به نام دیگری صدایم کنند... تنها اگر شهامت مخالفت داشتم با تصمیم گیرندگان، با شخصیتم... با تمام مفاهیم و ارزش های چرتی که فرهنگی را ساخته است که با آن بزرگ شدم.

یک نام شاهنامه ای که با خودش قدرت بیاورد و جسارت...نامی ساده اما عمیقاً تاثیرگذار با تاریخچه ای به وسعت کشورم...

نامی مهربان تر با روحیات یک زن... که اطمینان بیاورد و نه سرخوردگی...



افسوس که چقدر ترسو و ناتوانم

اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 180 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08